خدای ِ خوب ِ دلم!

دانشگاهمون بچه های خوش ذوق زیاد داره... هرچند کمترند افرادی که اهل قلم ند ، زیادند افرادی که درک ِ شعری شون بالاست...

و من به خودم زیاد می بالم از بودن کنار ِ این افراد...

مثلا یکی از افرادی که اگه ساعت ها شعر بخونه ذره ای احساس ِ خستگی نمی کنم خانم "عزت پور"ه...

به خصوص اشعارِ مولانا و سعدی رو جوری میخونند که درکِ معنی ش برای آدم آسون میشه.


و یکی دیگه از دوستانم که میخوام امروز درباره ش باهاتون صحبت کنم خانم "مریم همایونی"ه...

شاعری که به عقیده ی من آینده ی درخشانی داره چون شعرهاش قدرت ِ بالایی در جذب مخاطب داره و به دل میشینه

من به شخصه شدید طرفدارشم.

مهمون تون میکنم به یکی از شعرهاش در ادامه مطلب...


و این عکس نوشته تقدیم به شما:

http://axgig.com/images/38396654662352656575.jpg



+شروع فعالیت ِ آقای حمیدرضا منتظر قائم رو بهشون تبریک میگم...امیدوارم که شاهد پست های خوبی از ایشون باشیم.


ادامه نوشته

واژه ها...

بازهم شعری از دوست و همراه خوب وبلاگمون آقای   علی امامی   :


واژه ها امروز در چشمان تو


حکم کَندن های فرهاد است

باز هم این واژه ها در نامه ها

حکم تثبیت جنون عاشق است

آه اما چه کنم من نه همان فرهادم

تا که از جا برکنم یک کوه را

تا که در اثبات عشق و عاشقی

شرط بندی من کنم این عمر را

لیک اما تو همه شیرینی

عمر و جان دل این مسکینی

گرچه اندازه ی فرهاد ندارم جرات

به خداوندی سلطان هدایتگر عشق

انکه خود در دل ما جا دارد

من تو را دوست ز جانم دارم

و تو را کوک ستارم دانم

نغمه ی شعر و زبانم دانم

کم کرشمه ز خماری دل ما بنما

طاقتم رفت،گدایم ننما

شعر همراهان

بازهم شعری از همراهان خوب وبلاگمون : آقای علی امامی

پنجره را که باز می کنم

با یاد روی تو پرواز می کنم

وقتی دلم از این زمین گرفته، گرفت

با یاد اسمانی تو ، پرواز می کنم

با بوی خاطرات بارانیت هنوز

هر روز تا به کوی تو پرواز می کنم

سر می زنی هنوز هم به خواب من

من با خیال روی تو پرواز می کنم

با خاطرات خودت بازیم نده

با خاطرات جوانی پرواز می کنم

در لابه لای نگاه های اشنا

من با نگاه تو پرواز می کنم

وقتی که پنجره را باز می کنم

دنبال این نگاه تو پرواز می کنم.

تلخند،لبخند

وقتی میبینم دوستانی هستن که با ما همراه و هم قدم شدند و دل نوشته های خودشون رو به وبلاگ ما هدیه میکنن واقعا خوشحال میشم که این جو فیزیک و ریاضی و... ، احساس و ذوق آدم هارو نمیتونه کور کنه!

این شعر از یکی از همین دوستانمون هستش.


آقای علی امامی  ورودی  91( نرم افزار)


تلخند می زنم

لبخند می زنند

می خوانم از غمی

لبخند می زنند

پایم شکسته است

من لنگ می زنم

اما چه گشته است

لبخند می زنند

قلبم شکسته است

از مردمان شهر

بر درد یکدگر

لبخند می زنند

بر آن پدر که در

در کوچه های شهر

جارو همی کشد

لبخند می زنند

اما چه کشته است

بر آن کمان خم

لبخند می زنند

بی ابرو شدیم

بر حرف بد چرا

لبخند می زنند

آن کودکان نگاه

از جان و دل کنند

بر کودکان کار

بر التماسشان

لبخند می زنند

بر عشق عاشقان

بر عشق واقعی

با یک کنایه ای!!!!

لبخند می زنند

گلچین

این شعر یکی از دوستان (آقای ارغیانی) است خیلی زیباست اگر بخوانید متوجه می شوید از نظر دستوری که ایرادی نمیتوان گرفت چون خیلی منسجم است ولی نمیدونم چرا من خودم اصلا تنهایی رو دوست ندارم هرچند به بیت به بیت این شعر معتقدم و ایمان دارم که راه نجات انسان گاهی اوقات تنهایی است ولی این بیت صائب پر کننده همون تنهایی ای است که  همراه همیشگی است.

حیات جاودان بی‌دوستان مرگی است پابرجا

به تنهایی مخور چون خضر آب زندگانی را

--------------------------------------------------------- 

ای اشک بشوی درددل راباآه
ای آه بسوزسوزدل را بااشک

ای دامن سرکشیده ی هجرانها
ای سرو به هم تنیده ی تنهایی
ای زورق درتلاطم طوفان ها
ای شیشه ی درشکسته ی شیدایی

ای موسم عشق و عاشقی برپاشو
ای وقت فراق و سوزدل فرداشو
ای کوکب شبچراغ دل سخت بتاب
ای ماهی تنگ بی کسی تنهاشو !

تنها شواز این شلوغی جریان ها
تنها شواز این دو رویی انسان ها
تنها شواز اضطراب این دلتنگی
تنها شواز این بهانه ی همرنگی

ای ساقی تشنگان غم شادی کو ؟
ای معنی اضطراب و غم یاری کو ؟
همدرد کجاست درد همدرد کجاست؟
رویا به خزان رسیده بیداری کو ؟

بیدارشوازخستگی شب ای روز
آزاد شو از تیرگی این کابوس

در عالم عشق درد هم تنها نیست
یک دم خبر از عاطفه ی رؤیا نیست
صد بار به لحن عشق با دل گفتم
این درد نهفته به ز هردرمانیست . . .

پیام گیر شاعران (قسمت دوم)


پيام‌گير پروین اعتصامی :

گرفتم چون کبوتر بال پرواز       

به جرات بال و پر کردم دمی باز

پریدم شاخکی در دامن دشت

اگر کارم تو داری وقت برگشت

پیام خود بگو نام و نشانی

که گویم من جوابت را نهانی

پيام‌گير عبید زاکانی:

من نباشم به خانه ای جانا

سوی مسجد شدم خرامانا

کار خود در پیام خود بگذار

تا جوابت دهم به احسانا

پيام‌گير سهراب سپهری :

باد می رفت به سروقت چنار  

من به سروقت خدا می رفتم

گر به سروقت من آیی و نبودم منزل

رفته بودم سر کار

خود پیامی به من از جانب دلدار گذار

 

پيام‌گير قیصر امین پور :
ای دوست که هستی ز کجا می آیی

هردم به هوای دل ما می آیی

باز آی و به پیغام دلم را خوش دار

گر خانه نباشم و شما می آیی


پيام‌گير شهریار :

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا

بیوفا حالا که رفتم دامن صحرا چرا

گر مرا خواهی همین حالا تو پیغامی گذار

سنگئل ساعاتی از امروز یا فردا چرا

پيام‌گير رهی معیری :

مردم از صبر و نمی آیی به بالینم هنوز

گشتی از پیشم جدا و گریه می بینم هنوز

سوخت اندر حسرت زنگ تو و پیغام تو

منتظر بر یک پیامی چشم خونینم هنوز

پيام‌گير حسین منزوی:

گفتی مرا از خویش می ترسانی ای یار

چون نیستم وقتی مرا می خوانی ای یار

ترسم نباشم خانه سروقتم بیایی

ایکاش پیعامی گذاری آنی ای یار

پيام‌گير قاآنی :

بنفشه رسته از زمین به طرف جویبارها

تمام عاشقان برون به سمت لاله زارها

پیام خود بگو به من اگر که نیستم سرا

که سر زنم گهی به آن میان وقت کارها

پيام‌گير بیدل دهلوی:

دست و پا گم کرده شوق تماشای توام

روز و شب حالت بپرسم بس که جویای توام

گو به من پیغام خود گر نیست قسمت دیدنت

تا بدانی من تمام عمر شیدای توام

پيام‌گير رودکی :

آمدی وقت رفته با دل شاد

من نبودم که بینمت آزاد

حال گو بهر من تو پیغامی

وز گذشته مکن به دوران یاد

ادامه نوشته

تقدیم به خانوم آب و آیینه

با سلام خدمت دوستان

این شعر زیبا را من از یکی از دوستان در دانشگاه ( آقای اسد الهی) رفتم وقتی برایم خواندند خیلی زیبا بود امید ونرم برای شما هم زیبا باشه

همسایه سایه ات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام باد
وفتی انیس لحظه ی تنهاییم تویی
تنها دلیل اینکه من اینجاییم تویی
هرشب دلم قدم به قدم می کشد مرا
بی اختیار سمته حرم می کشد مرا
با شور شهر،فاصله دارم کنار تو
احساس وصل می کند آدم کنار تو
حالی نگفتنی به دلم دست می دهد
در هر نماز مسجد اعظم کنار تو
تا آسمان خویش مرا با خودت ببر
از آفتاب رد شده شینم کنار تو
با زمزم نگاه،دمادم هزار شمع
روشن کنند هاجر و مریم کنار تو
در این حرم،سینه زدن چیز دیگریست
زیباتر است ماه محرم کنار تو
ما با تو در پناه تو آرام می شویم
وقتی که با ملائکه هم گام می شویم
ما درکنار صحن شما تربیت شدیم
داریم افتخار که هم شهریت شدیم
زیباترین خاطره هامان نگفتنی است
تصویر صحن خلوت و باران نگفتنی است
باران میان مرمر آیینه دیدنی است
این صحنه در برابر آیینه دیدنی است
مرغ خیال سمت حریمت پریده است
یعنی به اوج عشق همینجا رسیده است
خوشبخت قوم و طایفه ما مردم قمیم
جاروکشان خواهر خورشید هشتمیم
اعجاز این ضریح که همواره بی حد است
چیزی شبیه پنجره فولاد مشهد است
من روی حرف های خود اصرار می کنم
در مثنوی و در غزل اقرار می کنم
ما در کنار دختر موسی نشسته ایم
آیینه ایم و محو تماشا نشسته ایم
اینجا کویر داغ و نمکزار شور نیست
ما رو به روی پهنه ی دریا نشسته ایم
قم سالهاست با نفسش زنده مانده است
باور کنید پیش مسیحا نشسته ایم
بوی مدینه می وزد از شهر ما بیا
ما در جوار حضرت زهرا نشسته ایم
از ما به جز بدی که ندیدی ببخشمان
از دست ما چه ها که کشیدی ببخشمان
من هم دلیل حسرت افلاک می شوم
روزی که زیر پای شما خاک می شوم
سید حمیدرضا برقعی

یا فاطمه اشفعی لی فالجنه