پيامگير پروین اعتصامی :
گرفتم چون کبوتر بال پرواز
به جرات بال و پر کردم دمی باز
پریدم شاخکی در دامن دشت
اگر کارم تو داری وقت برگشت
پیام خود بگو نام و نشانی
که گویم من جوابت را نهانی
پيامگير عبید زاکانی:
من نباشم به خانه ای جانا
سوی مسجد شدم خرامانا
کار خود در پیام خود بگذار
تا جوابت دهم به احسانا
پيامگير سهراب سپهری :
باد می رفت به سروقت چنار
من به سروقت خدا می رفتم
گر به سروقت من آیی و نبودم منزل
رفته بودم سر کار
خود پیامی به من از جانب دلدار گذار
پيامگير قیصر امین پور :
ای دوست که هستی ز کجا می آیی
هردم به هوای دل ما می آیی
باز آی و به پیغام دلم را خوش دار
گر خانه نباشم و شما می آیی
پيامگير شهریار :
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بیوفا حالا که رفتم دامن صحرا چرا
گر مرا خواهی همین حالا تو پیغامی گذار
سنگئل ساعاتی از امروز یا فردا چرا
پيامگير رهی معیری :
مردم از صبر و نمی آیی به بالینم هنوز
گشتی از پیشم جدا و گریه می بینم هنوز
سوخت اندر حسرت زنگ تو و پیغام تو
منتظر بر یک پیامی چشم خونینم هنوز
پيامگير حسین منزوی:
گفتی مرا از خویش می ترسانی ای یار
چون نیستم وقتی مرا می خوانی ای یار
ترسم نباشم خانه سروقتم بیایی
ایکاش پیعامی گذاری آنی ای یار
پيامگير قاآنی :
بنفشه رسته از زمین به طرف جویبارها
تمام عاشقان برون به سمت لاله زارها
پیام خود بگو به من اگر که نیستم سرا
که سر زنم گهی به آن میان وقت کارها
پيامگير بیدل دهلوی:
دست و پا گم کرده شوق تماشای توام
روز و شب حالت بپرسم بس که جویای توام
گو به من پیغام خود گر نیست قسمت دیدنت
تا بدانی من تمام عمر شیدای توام
پيامگير رودکی :
آمدی وقت رفته با دل شاد
من نبودم که بینمت آزاد
حال گو بهر من تو پیغامی
وز گذشته مکن به دوران یاد