واژه ها...
بازهم شعری از دوست و همراه خوب وبلاگمون آقای علی امامی :
حکم کَندن های فرهاد است
باز هم این واژه ها در نامه ها
حکم تثبیت جنون عاشق است
آه اما چه کنم من نه همان فرهادم
تا که از جا برکنم یک کوه را
تا که در اثبات عشق و عاشقی
شرط بندی من کنم این عمر را
لیک اما تو همه شیرینی
عمر و جان دل این مسکینی
گرچه اندازه ی فرهاد ندارم جرات
به خداوندی سلطان هدایتگر عشق
انکه خود در دل ما جا دارد
من تو را دوست ز جانم دارم
و تو را کوک ستارم دانم
نغمه ی شعر و زبانم دانم
کم کرشمه ز خماری دل ما بنما
طاقتم رفت،گدایم ننما
واژه ها امروز در چشمان تو
حکم کَندن های فرهاد است
باز هم این واژه ها در نامه ها
حکم تثبیت جنون عاشق است
آه اما چه کنم من نه همان فرهادم
تا که از جا برکنم یک کوه را
تا که در اثبات عشق و عاشقی
شرط بندی من کنم این عمر را
لیک اما تو همه شیرینی
عمر و جان دل این مسکینی
گرچه اندازه ی فرهاد ندارم جرات
به خداوندی سلطان هدایتگر عشق
انکه خود در دل ما جا دارد
من تو را دوست ز جانم دارم
و تو را کوک ستارم دانم
نغمه ی شعر و زبانم دانم
کم کرشمه ز خماری دل ما بنما
طاقتم رفت،گدایم ننما
+ نوشته شده در شنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۲ ساعت 22:27 توسط فرزانه شفیعی
|