برگ سبزی حاصل دلتنگی
باز یادم آمد آن قدری که سردی با دلم
گفتم از شوق وصالت اشک را جاری کنم
ماند تنها ژشت سینه بغض مردی با دلم
باز یادم آمد آن قدری که سردی با دلم
گفتم از شوق وصالت اشک را جاری کنم
ماند تنها ژشت سینه بغض مردی با دلم
فردا به دعوت مسئول محترم فرهنگی انجمن اسلامی و عضو هیئت موسس کانون الفبا جلسه ای در ساعت 10 ، در آلاچیق (دومی نزدیک به امفی تئاتر) ، ترتیب داده شده است .
موضوع جلسه در خصوص احیا مجدد کانون ادبی الفبا و حواشی پیرامون آن می باشد .
از عموم فعالین ادبی دعوت به عمل می آید در این جلسه شرکت کنند .
----
پ.ن :
من از همه ی دوستانم در الفبا و نویسندگان این وبلاگ دعوت می کنم حضور پیدا کنند ، چرا که قرار هست از نام این مجموعه استفاده بشه و حضور همه مهم هست .
زمین دلت را مین گذاری کن،
تا فقط یک مرد؛
جرات پا گذاشتن روی دلت را داشته باشد...
2
چمدانش را هم تنگ در آغوش بگیری،
دست هایش روی چمدان جا خواهد ماند...
وقتی دلش به رفتن باشد...
3
از عصر تا طلوع فردا طول کشید...
که بفهمم نبودن تو وحشتناک تر است،
یا تاریکی...
هنوز می ترسیدم...
4
در زندگی هرکس،
چشم هایی هست...
که بیش از چند دقیقه،
نمی توان به عمقش خیره شد...
چیزی شبیه جاذبه تورا می بلعد...
پایان:
اگر خواستی بروی،
چمدان گوشه ی کمد است...
چراغ ها را روشن بگذار...
و زمین زیر پایت را خوب نگاه کن...
می خواهم دلم را مین گذاری کنم،
فقط؛
چشم هایت را به کسی اهدا نکن...
عنوان نویسی:
با تشکر از تمامی کسانی که مارا برای ساختن این دل محکم یاری کردند...
زمستان سردیست..
نه دست ها توان حرکت دارند...
نه قلم ها جان...
بگذار از دل ها،
نگویم...
عالم عشق عجب حال و هوایی دارد
انتظار تو برایم چه
صفایی دارد
قاصدک ها برسانید
سلامم به نگار
هر سلامی به گمانم
که جوابی دارد
ای خدایا بشنو در دل
تنگم گله هاست
عشق خاتون به خدا
رسم جدایی دارد
لب خاتون چو شراب
است خدایا اری
دل ما هم طلب جام
شرابی دارد
ع.ا
-----
بعد از یه مدت سلام مجدد !
دوستانی که تمایل به فعالیت دارند به بنده اعلام بکنند و یا دوشنبه ساعت ١١ تشریف بیارند الاچیق دور همدیگه در خصوص موضوع صحبت کنیم .
متشکر و ممنون
----
با تشکر از مسئولین این وبلاگ
دوستت دارم و دارم هیجان های تو دوست / قلب خواهم بشمارم ضربان های تو دوست
قلب اگر نیست خودم قلب شوم بشمارم / باری از عمق وجودم غلیان های تو دوست
حس کنم خوب چه در خون تو جریان دارد / مثل یک رود بفهمم جریان های تو دوست
جمع خوبان همه جمعند فدای تو شوند / چه زیادند مگر نه؟ نگران های تو دوست
من که یک عمر تو را با تپشم حس کردم / قلب تو بودم و دیدم نوسان های تو دوست
ترسم آن روز که آهنگ سفر ساز کنی / جا نگیرم به درون چمدان های تو دوست
من که تسبیح نبودم تو مرا چرخاندی مشت بر مهرهی تنهایی من پیچاندی
مهر دستان تو دنبال دعایی می گشت بارها دور زدی ذهن مرا گرداندی
ذکر ما گفتی و بر گفتهی خود خندیدی از همین نغمهی تاریک مرا ترساندی
بر لبت نام خدا بود – خدا شاهد ماست بر لبت نام خدا بود و مرا رقصاندی
دست ویرانگر تو عادت چرخاندن داشت عادتت را به غلط چرخه ایمان خواندی
قلب صد پارهی من ، دانهی تسبیح نبود تو ولی گشتی و این گمشده را لرزاندی
جمع کن ، رشتهی ایمان دلم پاره شده است من که تسبیح نبودم تو مرا چرخاندی
رها
میترسم بعد از مرگ هم کارگر باشم» مجموعه شعر سابیر هاکا شاعر جوانِ کُرد،
در مدت کوتاهی به چاپ چهارم رسید. شعرهای صمیمانه و دردمندانه «سابیر
هاکا» برای مخاطبان غیرحرفهای ادبیات هم جذاب و خواندنی است.
یک درخت می تواند بستنی باشد باطعم طالبی
ماه یک تخم مرغ آپز
افتاب سیب زمینی پوست کنده
سنگ فرش ها شیرینی،
با طرح های مختلف و خوشمزه
ابرها می توانند یک بشقاب برنج باشند
آدم ها همین طور
تنها به شرطی که کاملا بی پول باشی
و گرسنه در خیابان قدم بزنی!
سابیر هاکا
با هرکه من دیدم خدایا فرق داری / حتی تو با خوبان بالا فرق داری
جز نوری از عین حقیقت نیستی تو / با خواب و با تصویر و رؤیا فرق داری
در حد ما صحبت کنی تا ما بفهمیم / هرچند با ما آدمک ها فرق داری
هرجا تو هستی عزت و آرامش آنجاست / با کوه و با دریا تو حتی فرق داری
در هیچ شکلی هیچ رنگی نیست در تو / با هرکه و هرچیز و هرجا فرق داری
شاعر شده این دل برایت می نویسد / شاید نمیداند تو با ما فرق داری