عجیبه!
سلام. اینبار با دو تا ضرب المثل جالب و داستانشون اومدم! خودم که عاشق دونستن تاریخچه لغات و اصطلاحاتم:)
اولی:
دعوا سر لحاف ملا بود!
در يك شب زمستاني سرد ، ملا در رختخواش خوابيده بود كه يكباره صداي غوغا از كوچه بلند شد .
زن ملا به او گفت كه بيرون برود و ببيند كه چه خبر است .
ملا گفت : به ما چه ، بگير بخواب. زنش گفت : يعني چه كه به ما چه ؟ پس همسايگي به چه درد مي خورد .
سرو صدا ادامه يافت و ملا كه مي دانست بگو مگو كردن با زنش فايده اي ندارد . با بي ميلي لحاف را روي خودش انداخت و به كوچه رفت .
گويا دزدي به خانه يكي از همسايه ها رفته بود ولي صاحبخانه متوجه شده بود و دزد موفق نشده بود كه چيزي بردارد. دزد در كوچه قايم شده بود همين كه ديد كم كم همسايه ها به خانه اشان برگشتند و كوچه خلوت شد ، چشمش به ملا و لحافش افتاد و پيش خود فكر كرد كه از هيچي بهتر است . بطرف ملا دويد ، لحافش را كشيد و به سرعت دويد و در تاريكي گم شد.
وقتي ملا به خانه برگشت . زنش از او پرسيد : چه خبر بود ؟
ملا جواب داد : هيچي ، دعوا سر لحاف من بود . و زنش متوجه شد كه لحافي كه ملا رويش انداخته بود ديگر نيست .
کاربرد این ضرب المثل:
اين ضرب المثل را هنگامي استفاده مي شود كه فردي در دعوائي كه به او مربوط نبوده ضرر ديده يا در يك دعواي ساختگي مالي را از دست داده است .
توی ادامه مطلب "بين همه پيامبرها جرجيس انتخاب كرده! " رو بخونید!
همیشه برای پختن پلو به مقدار زیاد از قابلمه های بزرگی به نام دیگ و از قاشق های بزرگی هم به نام کفگیر استفاده می شود . در زمان های قدیم وقتی کسی نذری می پخت ، بقیه ی مردم برای گرفتن غذاهای نذری صف می کشیدند . وقتی که کفگیر به ته دیگ می خورد صدا می داد چون جنس آن ها فلزی بود . هنگامی که غذا در حال تمام شدن بود و پلو هم به انتها می رسید این کفگیر بر اثر برخورد به دیگ صدا می داد و آشپزها هم وقتی که غذا تمام می شد کفگیر را ته دیگ می چرخاندند و با این کار به بقیه ی کسانی که در صف بودند خبر می دادند که غذا تمام شده است .
کم کم این مسئله به صورت ضرب المثلی درآمد و این ضرب المثل وقتی به کار می رود که بخواهند به فردی بگویند دیر رسیده و دیگر مثل قبل توانایی یا ثروت قبلی را ندارند و قادر به کمک کردن به او نیستند .
آیا واقعا " آدم تنبل، عقل چهل وزیر را دارد" ؟!!؟
توی ادامه مطلب درباره این ضرب المثل بخونید!
***آش شعله قلمکار***
هر کاری که بدون رعایت نظم و نسق انجام گیرد و آغاز و پایان آن معلوم نباشد ، به آش شله قلمکار تشبیه و تمثیل می شود . اصولا هر عمل و اقدامی که در ترکیب آن توجه نشود، قهرأ به صورت معجونی در می آید که کمتر از آش شله قلمکار نخواهد بود.
اکنون ببینیم آش شله قلمکار چیست و از چه زمانی معمول و متداول گردیده است.
ناصر الدین شاه قاجار بنابر نذری که داشت سالی یک روز، آن هم در فصل بهار، به شهرستانک از ییلاقات شمال غرب تهران و بعدها به علت دوری راه به قریه سرخه حصار، واقع در شرق تهران می رفت. به فرمان او دوازده دیگ آشی بر بار می گذاشتند که از قطعات گوشت چهارده رأس گوسفند و غالب نباتات مأکول و انواع خوردنیها ترکیب می شد. کلیه اعیان و اشراف و رجال و شاهزادگان و زوجات شاه و وزرا در این آشپزان افتخار حضور داشتتند و مجتمعأ به کار طبخ و آشپزی می پرداختند. عده ای از معاریف و موجهین کشور به کار پاک کردن نخود و سبزی و لوبیا و ماش و عدس و برنج مشغول بودند. جمعی فلفل و زرد چوبه و نمک تهیه می کردند. نسوان محترم که در مواقع عادی و در خانه مسکونی خود دست به سیاه و سفید نمی زدند، در این محل دامن چادر به کمر زده در پای دیگ آشپزان برای روشن کردن آتش و طبخ آش کذایی از بر و دوش و سر و کول یکدیگر بالا می رفتند تا هر چه بیشتر مورد لطف و عنایت قرار گیرند. خلاصه هر کس به فرا خورشان و مقام خویش کاری انجام می داد تا آش مورد بحث حاضر و مهیا شود. چون این آش ترکیب نامناسبی از غالب مأکولات و خوردنیها بود، لذا هر کاری که ترکیب ناموزون داشته باشد و یا به قول علامه دهخدا:" چو زنبیل در یوزه هفتاد رنگ" باشد؛ آن را به آش شله قلمکار تشبیه می کنند.
پ.ن: تا حالا این آش رو امتحان نکردم ولی مصداق این ضرب المثل رو زیاد دارم!!
پ.ن: اگر تا حالا دنبال نخود سیاه فرستاده شدید حتما ادامه مطلب رو ببینید!
افسانه ی زیبایی هست که می گوید دشمنان خانواده زرتشت پیامبر زرتشت را زمانی که نوزاد شیرخواره ای بود ربودند و خواستند بکشند که از فرجام کار ترسیدند و نوزاد را در جایی بیرون آبادی در برابر گرمای خورشید رها کردند که خود بمیرد . در این میان چوپانی نیز میش خود را گم کرده بود . مادر زرتشت یعنی دوغدویه هنگامی که از این کار پلید آگاه شد از همسایگان یاری جست و آنان به کمک او شتافتند تا مگر کودک را بیابند . چوپان پوزش خواست و گفت : شما بروید من همین که میشم را یافته به شما خواهم پیوست .اما میش که گم شده بود و از بره خود جدا شده بود با شگفتی بسیار در کنار نوزاد بوده و بانگ برمی آورد تا مگر چوپان او را بیابد . چوپان که جدا از دیگر مردم آبادی در جست و جوی میش گمشده بود صدای میش را شنید و رفت تا هرچه زودتر به دیگر مردم بپیوندد که نوزاد رایافت و با شگفتی بسیار همگان را آگاه نمود و از آن پس به خاطر اینکه میش جان زرتشت را از مرگ نجات داده بود آن را گو سپنت نامیدند . بدانیم که GOW به معنی حیوان اهلی یعنی گاو و بز و میش است و منظور فقط گاو نیست .سپنت نیز مقدس است . پس گوسفند به خاطر نجات زرتشت چنین نامیده شد .خوب است بدانیم میش گوسفند ماده و قوچ گوسفند نر است .
آنفولانزا
أنفُ العَـنزة یعنی بینی بز .
پزشکان ایرانی مانند ابو علی سینا بودند که این نام را بر سر زبانها انداختند . زیرا دیده بودند که کسانی که دچار این بیماری می شوند عطسه هایی مانند بز می کنند و یا بینی آنان مانند بز می شود و یا چیزی مانند این .این واژه در دوره ی پیشرفت مسلمانان در پزشکی به زبانهای غربی وارد شد و دگرگونه شده به شکل آنفلوانزا در آمد .
عَنزة ، ماعِز و تیس در عربی به معنی بز است .
واژه های دیگری نیز از تمدن اسلامی به زبانهای غربی رفته است . الگوریتم ، الکلیا، الکل ، الیداد و...
دزدها و شبگردها وقتی متوجه این قضیه شدند برای اینکه همدیگر را مطلع کنند به هم می گفتند که طرف”خالی بسته” و منظورشون این بود که فلان پاسبان اسلحه ندارد و غلاف خالی اسلحه را دور کمرش بسته به این معنی که در واقع برای ترساندن ما بلوف می زند که اسلحه دارد و روی همین اصل بود که واژه خالی بندی رواج پیدا کرد.
الکی:
الک ابزاری است که از سيمهاي باريک بافته مي شود، مانند غربال، ولي سوراخهاي آن کوچکتر است. به همين جهت بيخته آن بسيار نرم است. سابقاً که الک سيمي معمول نبود و يا در مناطقي که الک سيمي نداشته اند، پارچه هاي بسيار نازک پنبه اي را مانند الک سيمي به چوب وصل مي کردند و آرد و ساير چيزهاي نرم را به منظور بيختن از آن عبور مي دادند. این نوع الک مانند سیمی آن داری دوام نبوده و پس ازمدتی از بین می رفت. بعدها با توجه به این عدم استحکام آن، نماد سستی و کم دوامی شد و واژه «الکی»شکل کنایه به خود گرفت
نخاله : یادگار سربازخانه های قزاق های روسی در ایران است که به زبان روسی به آدم بی ادب و گستاخ می گفتند Nakhal و مردم از آن برای اشاره به چیز اسقاطی و به درد نخور هم استفاده کرده اند.
هَشَلهَف:
این واژه ،موقعی وارد زبان فارسی شد که عبارت انگلیسی :I shall have ،از لحاظ تلفظ،مورد پسند ایرانیان قرار نگرفت.!!
چُسان فُسان:این کلمه از لغت روسی cossani fossani ،به معنای «آرایش شده و شیک پوش»، وارد زبان عامیانه شده است.
فَکَسَنی(fkussni):یک واژه ی روسی،به معنای« بامزه» است.و در زبان عامیانه به معنای« بیخود و مزخرف» بکار میرود
لامصب:لامَصَّـب یا لامَذهَب یک اصطلاح عربی است . درست این کلمه لا مذهب است که به غلط به گونه های دیگری تلفّظ می شود .یعنی کسی که مذهبش قبول نیست . بی مذهب و بی دین است .این ناسزا را متعصبان بی خرد نسبت به مذاهب دیگر روا می دارند .امروزه بدون توجه به اصل معنی آن در جایی که شخص کلافه و خسته می رود همین طور بر زبان می آورد بی آنکه معنای درستش را بداند .