واژه یابی کلمات( جرعه بر خاک افشاندن)

جرعه بر خاک افشاندن:

"و معادل آنها:جرعه بر خاک ریختن،جرعه بر خاک افکندن،جرعه افشاندن،جرعه بر دهن خاک افکندن،جرعه در گل ریختن، باده بر خاک ریختن و..."

از آیینهای کهن ایرانی در شاد خواری و باده گساری این بوده که میگساران جرعه ای از شراب را به یاد دوستان غایب و آنانکه از میانشان رخت بر بسته بودند بر زمین می ریختند که در ادب فارسی "جرعه بر خاک ریختن"کنایه ای شده است برای یاد کردن یاران و نواختن فرودستان و درماندگان.

این رسم گویا از یونان باستان به یادگار مانده است چه آنان،تاک(درخت انگور) را گیاهی آسمانی می دانسته و معتقد بودند،تاک به میانجی خاک میوه میدهد و عصاره ای لطیف در اختیار خاکیان می گذارد،از این رو هنگام میگساری و نوشیدن عصاره تاک،جرعه ای از آن را جهت سپاسگزاری از خاک بر زمین می ریخته اند و در برابر هدیه ای آسمانی،هدیه ای نثار خاک میکردند.همانگونه که هنگام سربریدن حیوان،قسمی از گوشت آن را به پیشگاه خدایان نثار می کردند.

دکتر استعلامی می نویسد: جام شراب را تا قطره آخر نمی نوشیدند و ته جام را بخصوص اگر رسوب شراب بود به خاک می افشاندند.

نمونه های شعر فارسی در این مورد را در ادامه مطالب مشاهده فرمایید.


ادامه نوشته

عنوان ندارد :|

 

تا سر زانوی شلوارت پاره نشده باشد تاسف ت واقعی نیست برای کسی که زمین خورده...

هرچه قدر هم که واقعی سر تکان بدهی و متاثر شوی...

احساساتِ یک آدم همیشه برای دیگری ملموس نیست....

بعضی "حس"ها را تا با تمام سلول هایت لمس نکرده باشی  نمی توانی قضاوتشان کنی...

" گنده" حرف زدن را دوست ندارم ولی ساده نوشتن دردهای سنگین،کار شاعران بزرگ ست...مثل قیصر...

مثل منی در توانش نیست روان تر از این بنویسد حس های رسوب شده را...

 

+ کودک ترین شعرم منتظر لغزش نگاه های شماست... طفلی سنش به یک ساعت قد نداده هنوز... بی قراریش را ببخشید به بزرگی رقم ساعت های عمرتان

 

ادامه نوشته

قصه ضرب المثل ها!

سلام. اینبار با دو تا ضرب المثل جالب و داستانشون اومدم! خودم که عاشق دونستن تاریخچه لغات و اصطلاحاتم:)

اولی:


دعوا سر لحاف ملا بود!


در يك شب زمستاني سرد ، ملا  در رختخواش خوابيده بود كه يكباره صداي غوغا از كوچه بلند شد .

زن ملا به او گفت كه بيرون برود و ببيند كه چه خبر است .

ملا گفت : به ما چه ، بگير بخواب. زنش گفت : يعني چه كه به ما چه ؟ پس همسايگي به چه درد مي خورد .

سرو صدا ادامه يافت و ملا كه مي دانست بگو مگو كردن با زنش فايده اي ندارد . با بي ميلي لحاف را روي خودش انداخت و به كوچه رفت .

گويا دزدي به خانه يكي از همسايه ها رفته بود ولي صاحبخانه متوجه شده بود و دزد موفق نشده بود كه چيزي بردارد. دزد در كوچه قايم شده بود همين كه ديد كم كم همسايه ها به خانه اشان برگشتند و كوچه خلوت شد ، چشمش به ملا و لحافش افتاد و پيش خود فكر كرد كه از هيچي بهتر است . بطرف ملا دويد ، لحافش را كشيد و به سرعت دويد و در تاريكي گم شد.

وقتي ملا به خانه برگشت . زنش از او پرسيد : چه خبر بود ؟

ملا جواب داد : هيچي ، دعوا سر لحاف من بود . و زنش متوجه شد كه لحافي كه ملا رويش انداخته بود ديگر نيست .

 

 

کاربرد این ضرب المثل:

  اين ضرب المثل را هنگامي استفاده مي شود كه فردي در دعوائي كه به او مربوط نبوده ضرر ديده يا در يك دعواي ساختگي  مالي را از دست داده است .

 

توی ادامه مطلب  "بين همه پيامبرها جرجيس انتخاب كرده! " رو بخونید!

ادامه نوشته

واژه ها...

بازهم شعری از دوست و همراه خوب وبلاگمون آقای   علی امامی   :


واژه ها امروز در چشمان تو


حکم کَندن های فرهاد است

باز هم این واژه ها در نامه ها

حکم تثبیت جنون عاشق است

آه اما چه کنم من نه همان فرهادم

تا که از جا برکنم یک کوه را

تا که در اثبات عشق و عاشقی

شرط بندی من کنم این عمر را

لیک اما تو همه شیرینی

عمر و جان دل این مسکینی

گرچه اندازه ی فرهاد ندارم جرات

به خداوندی سلطان هدایتگر عشق

انکه خود در دل ما جا دارد

من تو را دوست ز جانم دارم

و تو را کوک ستارم دانم

نغمه ی شعر و زبانم دانم

کم کرشمه ز خماری دل ما بنما

طاقتم رفت،گدایم ننما

تمام قبرهای دنیا  کوچکتر از آرزوهای منند !

یه شعر خیلی قشنگ از شاعر گرانقدر سرکار خانم "نسرین بهجتی"...

من که به خودم میبالم از اینکه احساساتی که خودم به عنوان یه خانم دارم رو کسی دیگه با ذوق خودش به شعر تبدیل میکنه... ادامه مطلب هم یکی دیگه از اشعار قشنگشونه...


تمام قبرهای دنیا

کوچکتر از آرزوهای منند !
 

و به همین دلیل ساده
 

نمی خواهم بمیرم

این گوزن بی شاخ
 

این پرنده بی بال
 

این اسب بی یال
 

هنوز آرزوهای ناتمام بسیار دارد
 

عزیزم ... نگران نباش ! ؟
 

از همچو منی
 

که اینگونه عاشق زندگی ام
 

مرحومه مغفوره شدن
 

محال است
 

محال !

ادامه نوشته

نرم نرمک رسید آخر بهااااار،خوش به حالت روزگار...

سلام یاران الفبایی ِ من...

بهار،

بالاخره از راه رسید و شکوفه به تن درخت منزل کرد و چلچله،هلهله ی شادمانی اش را سر داد...

نوروز عید باستانی و اساطیری،بر سرزمین ما و مردم ِ همیشه خوبش مبارک باد...

نگاره ای که به عنوان اولین پست خود و الفبا برای سال جدید انتخاب کردم،

جدال شاعران صاحب ِ دست ِ بر غزل و جدَل،

لسان الغیب خواجه حافظ شیرازی،کاشف هر راز و آرامش دهنده ی شب های تردید با دیوان ِ پر مهرش...

صائب تبریزی،یکی از بکرنویس های عهد صفویه،خالق سبک هندی که شعرهایی عالی دارد برای ابیات مشاعره ای...

و شهریار عاشق معاصر ِ ما،که نبوغ شعرش رنگ و بوی هزاره های پیش را در عهدی که شعر نو ظهور یافته بود حفظ می کرد...

بر سر دل دادگی به ترک ِ شیرازی است...

با ما همراه باشید در ادامه ی مطلب...

 

ادامه نوشته