اول نوشت:
به دلم میگم، یکم دیگه هم تحمل کن... قول میدم... قول ِقول ،
روز اولی که رسیدم حتی اگه خیلی هم خسته ی راه بودم می ریــــــم...
می دونم...
منم صحن آیینه رو دوست دارم...منم دلم واسه اون گوشه که از همه جا به ضریح نزدیک تره ، تنگه
بذار بشمارم... یازده روز دیگه میریم
منطقی باش دل من!
حالا چشماتو ببند و این شعرو گوش بده ...
(1) تقدیم به حضرت فاطمه معصومه(س)
با همین چشم های خود دیدم، زیر باران بی امان بانو!
درحرم قطره قطره می افتاد آسمان روی آسمان بانو
صورتم قطره قطره حس کرده ست چادرت خیس می شوداما
به خدا گریه های من گاهی دست من نیست مهربان بانو
گم شده خاطرات کودکی ام گریه گریه در ازدحام حرم
باز هم آمدم که گم بشوم من همان کودکم همان، بانو
باز هم مثل کودکی هر سو می دوم در رواق تو در تو
دفترم دشت و واژه ها آهو...گفتم آهو و ناگهان بانو...
شاعری در قطار قم - مشهد چای می خوردو زیر لب می گفت:
شک ندارم که زندگی یعنی، طعم سوهان و زعفران بانو
شعر از دست واژه ها خسته است بغض راه گلوم را بسته است
بغض یعنی که حرف هایم را از نگاهم خودت بخوان بانو
این غزل گریه ها که می بینی آنِ شعر است، شعر آیینی
زنده ام با همین جهان بینی، ای جهان من ای جهان بانو
!
کوچه در کوچه قم دیار من است شهر ایل من و تبار من است
زادگاه من و مزار من است، مرگ یک روز بی گمان...
سید حمیدرضا برقعی

آخر نوشت:
این دو ماه ونیم حسابی دلم حرم میخواست ...به خصوص شبای قدر و این آخرا...نمیدونم بعداز این دوسالی که مونده به چه امیدی ساکتش کنم
دوستان قمی رفتین حرم یادی از دل ما بکنین...
پ.ن:عذرخواهی میکنم از دوستان بابت اینکه با فاصله ی کم از پستشون ، پست میذارم.