فارسی چهارم دبستان (بخوانیم)

گاهی یک متن و یا یک شعر (که شاید نسبت به متن های دیگه ای که تا حالا خوندیم ساده تر و بی تکلف تر باشه ) به دل آدم میشینه، حتی اگه از آرایه ها و زیبایی های ادبی خاصی هم برخوردار نباشه...

چند وقت پیش که داشتم به خواهر کوچکترم املا می گفتم،به یکی از همین متن ها برخوردم.

اولش در عین سادگی برام کمی مسخره اومد و با خودم فکر کردم که هدفشون از گذاشتن این درس توی این کتاب اونم واسه ی بچه های چهارم دبستان چی میتونه باشه!

وقتی به آخر متن رسیدم و به نام نویسنده دقت کردم،باورم نمی شد این متن به این سادگی واسه "قیصر امین پور" باشه
اما وقتی برای دومین بار اونو خوندم و بیشتر دقت کردم خیلی به دلم نشست،و همون موقع در نظرم اومد که این متن رو توی وبلاگ بذارم تا همه ی بچه های الفبایی بخونن.
می دونم که شاید کمی زیاد و طولانی باشه!
اگر دوست داشتین حتما تا آخرش بخونین، امیدوارم شما هم خوشتون بیاد...

ادامه نوشته

روزنه ای در تاریکی

سال اولی که توی قم بودم اواخر ترم یک برف شدیدی بارید و من که اولین تجربه ام از برف رو می دیدم بعداز اون شور و ذوق اولیه حسابی حالم گرفته بود و حس می کردم از این موجود سپید بیزارم !

واقعا دلیل خوشحالی اطرافیانمو حس نمی کردم...شایدم دلیل اصلی این قضیه عادتم به حضور دائمی خورشید توی آسمون بود.

نمی دونم چرا ولی همش این شعر توی ذهنم با صدای گرم اخوان خونده میشد:

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت،
سرها در گریبان است ...
وگر دست محبت سوی کس یازی،
به اکراه آورد دست از بغل بیرون ،
که سرما سخت سوزان است ....


از اون حال و هوا و محیط گرفته ی خوابگاه ِ دم امتحانات ترم یک خاطرات خوبی ندارم،تنها چیزی که گاهی یادآوریش لبخند به لبم میاره شعری یه که تو همون بحبوحه برای عزیزترین آدم زندگیم گفتم....کسی که واسه یه ثانیه لبخندش تمام دنیامو میدم.

اگه دوس داشتین میتونید توی ادامه مطلب بخونیدش.

ادامه نوشته

وصیت نامه حسین پناهی


قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم. 

بعد از مرگم، انگشتهای مرا به رایگان در اختیار اداره انگشت نگاری قرار دهید.

به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن مشکوکم!

ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک کاری کنند.

عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله آب یا گاز از داخل گور اینجانب اکیدا ممنوع است.

بر قبر من پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی، گورستان را تماشا کنم.

کارت شناسایی مرا لای کفنم بگذارید، شاید آنجا هم نیاز باشد!

مواظب باشید به تابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند.

روی تابوت و کفن من بنویسید: این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش بجست.

دوست ندارم مردم قبرم را لگدمال کنند. در چمنزار خاکم کنید!

کسانی که زیر تابوت مرا میگیرند، باید هم قد باشند. 

شماره تلفن گورستان و شماره قبر مرا به طلبکاران ندهید.

گواهینامه رانندگیم را به یک آدم مستحق بدهید، ثواب دارد.

در مجلس ختم من گاز اشکآور پخش کنید تا همه به گریه بیفتند.

از اینکه نمیتوانم در مجلس ختم خودم حضوریابم قبلا پوزش می طلبم.


+گاهی درک بعضی حرفاش برام مشکله...معمولا نوشته ها ی هرکس ،درونشو لو میده ولی درباره ی این هنرمند ... انگار هرچی بیشتر میخونی گیج تر میشی...درکل دوسش دارم.


+مائده نوشت:
"دُم به کله می کوبد و شقیقه اش دو شقّه می شود،
بی آنکه بداند حلقه ی آتش را خواب دیده است،
عقرب عاشق..."
در عین سادگی سرشار از مفهوم بود...
و من وقتی بررسی کردم متوجه شدم بین عقرب ها غرور خاصی مرسوم هست که برای اینکه بدست دشمنشون کشته نشن خودکشی میکنن،و وقتی آتش می بینن یکی از اون موارد خودکشیه...

دل نوشته

 هر کسی در هر لحظه ای که شعر زیر رامیخواند مخاطب قرار میگیره و میتونه برداشت خودش رو داشته باشه اما خیلی کوتاه در مورد مفهومش میشه گفت: اولاش عشق مجازیه یا هوس ، آخراش گله از دست همه کس


یک نظر کردی و گِلم ،گُل شد             عاقبت این کلاغ، بلبل شد

آنکه عاقل به چشم مردم بود              با عنایات ویژه ات خل شد

جای پایم همیشه محکم بود              آمدی جای پای من شل شد

جاده ای با فضای سبز و عریض           با تو ماندم؛صراط هم پل شد

من پریدمش بگیرمش اما                   سمت ایمان من زدی گُل شد

چه زیاد و چه کم خطا کردیم               یک دو تا بوسه هم تبادل شد

غافل از دزد های در منصب                 حق انسانی ام چپاول شد

گفتم از هر ترانه ای دردی                  جزئیاتی که حاصلش کل شد

خوش به حالش چه نعمتی دارد        هر که در این زمانه اُسگُل*شد 



"سپیدار"


* نام نوعی پرنده

جان واحد...

دم در اتاقمان نوشته ای چسباندیم که همه ی بچه های اتاق با محبت خاصی نگاهش می کنند ـ اوایل فکر می کردم فقط منم که انقدر این حدیث رو دوست دارم ولی بعد فهمیدم این حس بقیه هم هست حتی آن هایی که فقط از بغل اتاقمان رد می شوند... ـ

همیشه احادیث امام علی برایم فراتر از حدیث بودند...گاهی مثل شعر عاشقانه نگاهشان می کنم بس که دل آدم را نشانه می روند...

شعری که توی ادامه ی مطلب گذاشتم مخاطب خاص دارد...

مخاطب خاصی که از قضا مخاطب حدیث امام علی نیز هست...

بعضی دوست ها برای آدم فراتر از دوستند...گاهی میشوند از خودت هم ارجع تر...

از همان دوست هایی که حتی وقتی کنارت نشسته اند حس می کنی دل تنگ شانی...

 و لحظه ای ابری شدنشان کافی ست که روزت خراب شود...




+خوشحالم که خدا فرصت ۴ سال همراهی با یکی از این آدم ها را به من داده

+دوستان اگه قابل بدونین پذیرای نقد هاتون هستم...

ادامه نوشته