تو دوست

http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/f/f1/Heart_coraz%C3%B3n.svg/220px-Heart_coraz%C3%B3n.svg.png

دوستت دارم و دارم هیجان های تو دوست / قلب خواهم بشمارم ضربان های تو دوست

قلب اگر نیست خودم قلب شوم بشمارم / باری از عمق وجودم غلیان های تو دوست

حس کنم خوب چه در خون تو جریان دارد / مثل یک رود بفهمم جریان های تو دوست

جمع خوبان همه جمعند فدای تو شوند / چه زیادند مگر نه؟ نگران های تو دوست

من که یک عمر تو را با تپشم حس کردم / قلب تو بودم و دیدم نوسان های تو دوست

ترسم آن روز که آهنگ سفر ساز کنی / جا نگیرم به درون چمدان های تو دوست

فرق داری

با سلام خدمت همه دوستان امیدوارم همه امتحانات را با موفقیت پشت سر گذاشته باشید.

با هرکه من دیدم خدایا فرق داری / حتی تو با خوبان بالا فرق داری

جز نوری از عین حقیقت نیستی تو / با خواب و با تصویر و رؤیا فرق داری

در حد ما صحبت کنی تا ما بفهمیم / هرچند با ما آدمک ها فرق داری

هرجا تو هستی عزت و آرامش آنجاست / با کوه و با دریا تو حتی فرق داری

در هیچ شکلی هیچ رنگی نیست در تو / با هرکه و هرچیز و هرجا فرق داری

شاعر شده این دل برایت می نویسد / شاید نمیداند تو با ما فرق داری

غزل

به نام حضرت حق:

با سلام این شعر رو  بجز بیت ماقبل آخرش در محفل آقای منتظر قائم هفته پیش خونده بودم ببخشید اگه تکراریه

گل نچیدی تا بدانی اذیت یک خار چیست / تب نکردی تا بدانی درد یک بیمار چیست

حس نکردی هیچوقت این حال امروز مرا / لب نبستی تا بدانی لال طوطی وار چیست

دائما در پیش ما از سربلندی دم زدی / سر ندادی تا بدانی رنج یک سردار چیست

شک نکردی بین انجام حرام و مستحب / می نخوردی تا بدانی روزه شک دار چیست

دور یار خود نچرخیدی بدانی کیست او / خم نگشتی تا بدانی نقطه پرگار چیست

شعرها دیدی ولی در بند وزن و قافیه / حس ندیدی تا بدانی این ادا اطوار چیست

من همه احساس و تکرارم همه دیوانگی ست / حیف شعرم چون نفهمی این همه تکرار چیست

سپهر دانایی(طنز)

مقدمه:

تاحالا شده یه نفر در وصف شما یه شعر بنویسه یه نفر که خیلی ازتون تعریف میکنه و بیشترین علاقه رو بین همه به شعرای شما داره منظورم اینه که بقیه اندازه اون شعراتون رو نخوندن و نقدش نکردن البته در وصف کسی نوشتن فرق داره با در وصف هرچیز دیگری ...

شعر قشنگیه قالبشم طنزه شاعرش  هم دوست نداره معرفی بشه ولی شعرش کاملا برای منه و منم دوست دارم این رو تو وبلاگ بذارم. ناراحت هم نمیشم به هیچ وجه چون نویسنده اش رو کاملا میشناسم

میخواستم یه جوابیه برای شاعرش بنویسم ولی وقت نشد من هم که طنز نویس نیستم چیز قشنگی از آب در نمی اومد قبل ازشعرش فکر کنم یه جور دیگه بود اولش نمیدونم فقط میدونم بود  "سپهر جان اشعارت را بدون منظور دوستت دارم " .........

حرف آخر:

مثل ساحل آرام باش تا مثل دریا بی قرارت باشند...

ادامه نوشته

تویی آن تن که هوای دل و جان آمده ای

سلام خدمت همه دوستان.قبل از اینکه پست جدید بذارم خواستم این جملات زیبا رو که در واقع توی یه وبلاگ دیده بودم اینجا قرار دهم:

پروردگارا 

داده هایت ، نداده هایت و گرفته هایت را شکر می گویم

چون داده هایت نعمت ، نداده هایت حکمت و گرفته هایت امتحان است.



تویی آن تن که هوای دل و جان آمده ای / تویی آن رو که در این پرده نهان آمده ای

تو همانی که به هرجا همه احوال تو باد / ذکر خیرت شده چون ورد زبان آمده ای

قیمت دوستی با تو نگنجد در فهم / همه عالم به تو گویند گران آمده ای

حاصل فهم من از درک تو جز سود نبود / نه ضرر بوده ای ای جان نه زیان آمده ای

تو همانی که مرا ماه دو عالم خواندی / گرچه خود مهرخ زیبای جهان آمده ای

چهره ات سال به سال آید از این زیباتر / چون ورای افق و عهد و زمان آمده ای

چشم در چشم شدی منتظر یار و وصال / همچو صد نرگس شیدا نگران آمده ای

یاد دارم که تو امید شبانگه بودی / ای بهاری که در این فصل خزان آمده ای

کرم و لطف نمودی همه برکت با تو / دست بخشنده به صد سفره و خوان آمده ای

تو همانی که "سپهر"م به تو احیا گردید / که شفای دل هر پیر و جوان آمده ای


پ.ن:

"یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد

نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد
خطی ننویسم که آزار دهد کسی را
که تنها دل من ؛ دل نیست"

 



عاشقم...

با سلام به همه دوستان و عرض تسلیت بابت فرارسیدن ماه محرم امیدوارم هرکس حاجتی داره تو این ماه بهش برسه...


عاشقم شیفته ام از همه کس بیزارم / چو تو بیرون منی شکوه به عالم دارم


کسب و کارم شده خونین ز دورویی و ریا / کز هواداری کوی تو نشد بازارم


در جهانی که به پوچی و عدم می نازند / بودی ایکاش که نازم به تو ای غمخوارم


نرگس از خوبی دیدار تو بینایی یافت / من از آنروز که پنهان شده ای بیمارم


آتش حرف تو قلب و جگر و دل سوزاند / همچو سوزی که برون آید از این افکارم


بی تو انگار شد آوار و رها پیک غزل / بین چه آمد به خدا بر سر این اشعارم


مستیت دل بربود از من و از هر چیزم / سال و فال و نفس و حال و توان و کارم


شهد شیرین شکربخش شراب آور نوش / تا به شیدای خیالت ندهی اشرارم


گل شد از نیک و بد حادثه هم صحبت من / ترسم ای دوست که خارش بدهد آزارم


یار چون نیست دلا از همه کس دوری کن / جز سپهری به صداقت که شود دلدارم؟


زیباست...

گل اگر در چمن عشق تو روید زیباست / لاله گر خمره کش باغ تو گردد زیباست

باغبان گر سبدش را به تو آغشته کند / وانگهش منظره حور تو جوید زیباست

شوق دیدار تو را منتظر یک نظر است / نرگسی های وصال از تو بچیند زیباست

شاه اگر تاج سرش را به تو ارزان دارد / منت از جان کشد و سجده گزارد زیباست

عشق صاحبنظران گر تو بخواهی سهل است / گر اسیرت شود و سینه ببندد زیباست

چاکر اهل دل و خادم میدان وصال / گر غلام تو شود دور تو چرخد زیباست...

نشست لاله ها

خیام و خوش باشی ها


خیام اگر پیاده گشتی خوش باش

راضی به قضای داده گشتی خوش باش

یک روز شوی مسیر تجریش سوار

یک روز به سمت جاده گشتی خوش باش

------------------------------------------------

خیام اگر که ون گرفتی خوش باش

بعدش بلیت پکن گرفتی خوش باش

هم سن شراب چون رسیدی چل سال

آنگاه اگر تو زن گرفتی خوش باش

-----------------------------------------------

خیام اگر ز دل بریدی خوش باش

از آتش و خاک و گل بریدی خوش باش

عصرانه سیر خواهی و از شله زرد

با دارچین و پودر هل بریدی خوش باش

------------------------------------------------

خیام اگر حساب شستی خوش باش

با تینر و رنگ و آب شستی خوش باش

خیام اگر پیاله را با اسکاج

از لک شدن شراب شستی خوش باش

---------------------------------------------

خیام اگر مسیر بستی خوش باش

بر طفل و جوان و پیر بستی خوش باش

هی بوق زنند و هی ترافیک شدید

یک جاده تو مثل شیر بستی خوش باش

------------------------------------------------

خیام اگر طلا فروختی خوش باش

هم قیمت سکه ها فروختی خوش باش

همگام حباب سکه رفتی بالا

صد سکه تو در فضا فروختی خوش باش

----------------------------------------------



ما عشق خود ز پرتوی مهتاب دیده ایم / وان عکس روی مهرخش در خواب دیده ایم

یاس آمدیم و غرق تماشای روی او / پهلوی خود شکسته در محراب دیده ایم

تا عشقمان به دوست سراپا عیان شود / دنیای خود ز گریه در سیلاب دیده ایم

از سیل غم شد آب چو یعقوب چشم ما / کی چشم با طراوت و شاداب دیده ایم

ما عشق خود فروختن ارزان نمی دهیم / این عشق را به قیمت خوناب دیده ایم

مستیم و در خماری چشمان اشک وار / گه گیسوان ساده و گه تاب دیده ایم

تا تابد آفتاب وصالش به روی ما / بس بیقراری از دل بیتاب دیده ایم

نی علم عشق در کتب از حفظ خوانده ایم / نی این همه تدارک و آداب دیده ایم

رفتیم از سراچه تقدیر خود برون / نوری ز برگ دفتر احباب دیده ایم

ما دستهای کوچک خود پر نموده ایم / عکس "سپهر" در گذر آب دیده ایم

سیب


سلام به همه دوستان امیدوارم پیروز و سربلند باشید...


تو همون سیبی که آورده شفا میشناسمت / رو زمینی یا معلق رو هوا میشناسمت

تو همونی که فرستاده تو رو حضرت عشق /  که کنی معجزه درد دوا

میشناسمت

سیب من لحظه لبخند تو در دل دارم/ گفته ای اسم خودت را تو به ما میشناسمت

ریشه ات خوب بدانم که به بالا وصل است / برگ تو بوده همین دور و برا میشناسمت

شعر نو

سلام به همه دوستان و با آرزوی موفقیت همه در این امتحانات،

خواستم در جواب مرحوم حسین منزوی که این شعر زیر را گفته این چند بیت را نوشته باشم

ای راه تو گم روند تو نامعلوم/ گه دوش به دوش من و گه رویاروم

رنگارنگی خصیصه مردان نیست/ یا زنگی زنگ باش یا رومی روم

مهدی اخوان ثالث هم توی شعر معروف زمستانش خیلی قشنگ گفته که خوندنش خالی از لطف نیست 

نه از رومم نه از زنگم همان دلتنگ دلتنگم بیا بگشای در بگشای دلتنگم

...

زنگی زنگم ولی رومی رومم کرده ای / آهن سختم ولی در دست مومم کرده ای

خواستم دیوانه ای سنت شکن باشم نشد / پایبند قید و آداب و رسومم کرده ای

با دروغ و رنگ در دنیا من مغرور را / آدمی شرمنده در نزد عمومم کرده ای

علم احساس و یال و عشق دزدیدی ز من / آشنا با منطق و جبر و نجومم کرده ای

...

دلم خون است و می گریم 

که همدردی ندارم تا بگویم ذره ذره دردهایم را

سرم در دامنش شب تا سحر گریان شوم با او

و گویم با خودم خاموش باش ای درد یارم صحبتی دارد

دلم خون است و گاهی از خیال این شقایق های عاشق می نویسم من 

و گاهی با خیالی نازک از نیلوفر و نسرین

که سازد درد من تسکین 

خداوندا تویی شاهد 

مگر جز شکر می گویم؟

مگر غیر از شما این درد را بر دیگری گویم؟

که را گویم که دریابد؟

ندایم را رساند بر سفیر حق

که را گویم که باشد خود زمانی خالی از انباره غم ها

که ای فارغ ز رنج و غم

در این دنیای دور از حس*

در این ویرانه سنگی

همانند طنین آب در اعماق دریاچه

دلم خواهد صدای درد قلبم در دل و در گوش او پیچد

ثوابت باشد اینجا گر نمایی نقل فریادی

عزیزا ! مهربانا ! چاکرت، خدمتگزارت، نور چشمانت، چرا اینگونه افتاده؟

چرا از درد می پیچد؟

نمی بیند چرا یاری؟

نمی بیند چرا یادی؟

*...من این تیکه رو از یک غزل انتخاب کردم نمیدونم بهش چی میگن ولی توی شعرای معاصر نیمایی گاهی اوقات دیدم که یه قسمت مثلا از غزل حافظ رو توی شعر خودشون می آرن 

"در این دنیای دور از حس" به شعرم مهربان بنگر / از آن بهتر به صد دفتر غزلهایم جلا فرما

باران

سلام به همه دوستان.

میخواستم یه پست غمگین بذارم مطلب خانوم شفیعی رو دیدم کلا منصرف شدم...

منم عید رو به شما تبریک می گم با این دو بیت و یک غزل:

طوبی رسید بهر گلستان سرمدی / مینو نمود گنبد دوار احمدی

عترت بسان غنچه گلها پدید شد / پر شد جهان ز نغمه دین محمدی

****************************************************************

فصل باران آمده شکر فراوانی کنید / کشت پر برکت به فصل و ماه بارانی کنید

نعمت پروردگارم برکتی نو آورید / حاصلش تقدیم با دستان به آسانی کنید

این مبارک سال را بر دیدگان با صفا / مظهر لطف و امید رب سبحانی کنید

محفلی برپا نمایید و به دل احیا شوید / بهر شکرش جرعه ای در بزم نوشانی کنید

بذر در نیت بکارید و نمایید انتظار / مزرع خود سبز در محصول ریحانی کنید

آرزوی دیدن یار آورید از این زمین / چون ببینیدش به ناز و خنده جانانی کنید

گر بخواهیدش بماند نیک روزی بر شما / پای این محفل دو صد شکرانه ارزانی کنید

تا نباشد ناامیدی بر زمین عاشقان / شور ابراهیم در دلها گلستانی کنید

در ترانه با نواخوانی به جمع آیید باز / رقص چوب آورده و در جمع همخوانی کنید

مقدمش پر فیض هرکس آید اندر جمع ما / چون "سپهر" از دل پذیرایی و مهمانی کنید

ای تو غیاث همه درماندگان شهر

سلام به خدمت همه دوستان قبل از گذاشتن این پست باید اقرار کنم همه نویسنده های ما سطح بالایی دارند و بر فرض هم که  اگر نظر خوانندگان همیشگی وبلاگ ما درست باشه ما میتونیم هر شعر را در کنار شعری مرتبط با آن و به گونه ای که حجم زیادی نگیرد قرار دهیم این شعر از خودم و بعدش از دوست خوبمون آقای امامی تقدیم به شما:

نیست در شهر من انگار ز عشقت اثری / که ندارند در اینجا ز تو گویا خبری

می شکانم در شهری که نخواهند تو را / که نشاید تو بمانی به خدا پشت دری

مردم شهر من از کور عصا می گیرند / دلخوشش کرده به انوار دو چشم بصری...

...

و اینک شعر جناب آقای امامی

اقا ترا به خدایت ظهور کن

یک کربلا ی دگر پیش روی ماست

اری تو را به پهلوی مادر ظهور کن

زینب دوباره قصد اسارت گرفته اند

اقا ترا به جان حسینت ظهور کن

شیعه کشی دوباره شده باب اقای من

قبر عزیز علی گردیده باز ، ظهور کن

با نام خدا هم ذبح می کنند

هم محض اطلاعت از او نبش می کنند

ای تو غیاث همه درماندگان شهر

اقا بیا ودگر تو ظهور کن


پ.ن:

راستی تا یادم نرفته :

جلسه شعر خوانی یکشنبه ها ساعت 16.30 فرهنگسرای آی تی (تقاطع جمهوری و کارگر) برقراره

سطحشم پایین نیست بعضا افراد معروفی هم می آن استادشم آدم خیلی باسوادیه ...تا بعد.

خوشا با تو بودن

مطلب جالب  اینجاست که ابن ملجم مرادی (لعنه الله)یک ضرب شمشیر بیشتر به علی نزد اما اکثر مردم در حال حاضر هر روز صدها بار بلکه بیشتر به علی(ع) شمشیر میزنند چون مولا علی(ع) فرمودند هرکس یک نگاه هوس آلود به یک زن نا محرم داشته باشد چنان است هفتاد ضرب شمشیر علی زده است.


رهروی عشق تویی کوش که مخلص باشی / وای بر حالت اگر مانده و ناقص باشی


گنج عشق از دل و جان بر تو به نیکی بخشند / فرصتی هست اگر بنده خالص باشی


شرط خالص شدن آنست که در نیک و بدش / بنده شاکر تقدیر و حوادث باشی


چشم را محرم یک دیده و خاموش به غیر / قلب را از سر ناپاک تو حارس باشی


چون گدا در پی نان و تو پی چشم آیی / آخر کار بفهمی که تو مفلس باشی


گر به چشمان ندهی یاد تو تعلیم نگاه / بین هر عاشق و معشوق تو ثالث باشی


گر کنی چشم بد و نرگس پاکیزه یکی / هرچه گوئیم نفهمی و گم از حس باشی


و گر اندر دل و جان پاک بمانی عمری / آن زمان است که بر عشق تو وارث باشی


لذت عشق ببینی به همان نرگس پاک / زندگی را چه ظریفانه مهندس باشی


چون "سپهر" ار تو بخواهی به چمن ره یابی / شرطش آنست که دیوانه نرگس باشی

واژه یابی کلمات( جرعه بر خاک افشاندن)

جرعه بر خاک افشاندن:

"و معادل آنها:جرعه بر خاک ریختن،جرعه بر خاک افکندن،جرعه افشاندن،جرعه بر دهن خاک افکندن،جرعه در گل ریختن، باده بر خاک ریختن و..."

از آیینهای کهن ایرانی در شاد خواری و باده گساری این بوده که میگساران جرعه ای از شراب را به یاد دوستان غایب و آنانکه از میانشان رخت بر بسته بودند بر زمین می ریختند که در ادب فارسی "جرعه بر خاک ریختن"کنایه ای شده است برای یاد کردن یاران و نواختن فرودستان و درماندگان.

این رسم گویا از یونان باستان به یادگار مانده است چه آنان،تاک(درخت انگور) را گیاهی آسمانی می دانسته و معتقد بودند،تاک به میانجی خاک میوه میدهد و عصاره ای لطیف در اختیار خاکیان می گذارد،از این رو هنگام میگساری و نوشیدن عصاره تاک،جرعه ای از آن را جهت سپاسگزاری از خاک بر زمین می ریخته اند و در برابر هدیه ای آسمانی،هدیه ای نثار خاک میکردند.همانگونه که هنگام سربریدن حیوان،قسمی از گوشت آن را به پیشگاه خدایان نثار می کردند.

دکتر استعلامی می نویسد: جام شراب را تا قطره آخر نمی نوشیدند و ته جام را بخصوص اگر رسوب شراب بود به خاک می افشاندند.

نمونه های شعر فارسی در این مورد را در ادامه مطالب مشاهده فرمایید.


ادامه نوشته

از برای دیدنت عکست به آب انداختی

سلام چقدر خوبه که وبلاگی باشه تا همه بتونن آزادانه حرف دلشونو بزنن چقدر خوبه که همه با هم دوست باشند و صمیمی و هیچکس بد برای کسی نخواد ... مهم نیست

این بیت صائب و این شعر خودم تقدیم به شما:

پردهٔ عصمت ندارد تاب دست انداز شوق

رو به کنعان کرد از دست زلیخا پیرهن

"صائب"

...

شرم را خرمن به خرمن در نقاب انداختی

                                             از برای دیدنت عکست به آب انداختی

فهم روی ماهرویت شد خیال هر شبم

                                            بین کجا گردیده فکرم چون حجاب انداختی

.

.

.

در خیالت گشته ای در پرده محبوب سپهر

                                          خود نمی دانی که جانش در عذاب انداختی

عشق و عقل

سلام.

خیلی راجع به عقل و عشق و تقابل این دو بزرگان و پیشینیان صحبت کرده اند،من هم در اون حدی خودم رو نمی بینم که بخوام خودمو با اونا قیاس کنم ولی خب نظرم رو میخوام بنویسم که البته صائب در تقابل این دو قشنگتر گفته که:

عشق مستغنی است از تدبیر عقل حیله گر    شیرکی سازد عصای خود دم روباه را


عقل گوید عشق را چون باشدت احوال ها        عشق گوید خسته باشم با تو در جنجال ها

عقل گوید نیست دیگر با تو حرفی والسلام       عشق گوید چیست پس این بحث و قیل و قال ها

عقل گوید بی تو عاشق سود بسیاری کند       عشق گوید باشد ارزانی تو را اموال ها

عقل گوید با دلیلی هر زبان نطقی دهد           عشق گوید لال تر سازد زبان لال ها

عقل گوید آرزوها را نماید مستجاب                 عشق گوید خاک عالم بر سر آمال ها

عقل گوید چشم بینا می نهم در این مسیر       عشق گوید کور سازم تا رود گودال ها

عقل گوید دست عاشق گیرم و راهش برم       عشق گوید حکم پروازش دهم با بال ها

عقل گوید عاشق از دست تو در زندان شده      عشق گوید شایدم رد گشته از غربال ها

عقل گوید در نیابم عارض جانانه را                  عشق گوید کشت ما را صاحب آن خال ها

                              عقل گوید زود باشد وصلت از قول "سپهر"

                              عشق گوید مرده بادا این چنین رمال ها

پری

خرم آن روز که بی چشم به یک حور و پری

                                               پر پرواز ببینی و بخواهی تو پری

گرچه در حسرت پرواز شد عمرت سپری

                                              خاطر این همه نعمت به دو بالی بپری

توتیا(قسمت اول)

با سلام خدمت همه دوستان الفبا و عرض شرمندگی بابت این همه تاخیر.امیدوارم همه دوستان امتحانات را با موفقیت پشت سر گذاشته باشند. من که دیروز واقعا(بعد از آخرین امتحان) احساس خیلی خوبی داشتم.اگه مقدمه را نخوانده اید برای خواندن آن می توانید از عناوین وبلاگ "داستان دنباله دار" را انتخاب کنید و هم اکنون قسمت اول رمان توتیا...  

 

ادامه نوشته