من،تو-اپیزود آخر...
1
زمین دلت را مین گذاری کن،
تا فقط یک مرد؛
جرات پا گذاشتن روی دلت را داشته باشد...
2
چمدانش را هم تنگ در آغوش بگیری،
دست هایش روی چمدان جا خواهد ماند...
وقتی دلش به رفتن باشد...
3
از عصر تا طلوع فردا طول کشید...
که بفهمم نبودن تو وحشتناک تر است،
یا تاریکی...
هنوز می ترسیدم...
4
در زندگی هرکس،
چشم هایی هست...
که بیش از چند دقیقه،
نمی توان به عمقش خیره شد...
چیزی شبیه جاذبه تورا می بلعد...
پایان:
اگر خواستی بروی،
چمدان گوشه ی کمد است...
چراغ ها را روشن بگذار...
و زمین زیر پایت را خوب نگاه کن...
می خواهم دلم را مین گذاری کنم،
فقط؛
چشم هایت را به کسی اهدا نکن...
عنوان نویسی:
با تشکر از تمامی کسانی که مارا برای ساختن این دل محکم یاری کردند...
زمستان سردیست..
نه دست ها توان حرکت دارند...
نه قلم ها جان...
بگذار از دل ها،
نگویم...
+ نوشته شده در سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۲ ساعت 14:49 توسط مائده دانائیان
|