این یکی از شاهکار های "سید حمید رضا برقعی" یه که البته من هم با صدای داغونم روز بزرگ داشت حافظ خوندمش اونم نه همه شو تقریبا نصف شو.
من که هر چقدر این شعر رو بخونم سیر نمی شم .
خوشحال می شم اگه ایرادات خوندم تو آمفی تئاتر رو هم بهم بگین .


شب همان شب که سفر مبداء دوران مي شد
خط به خط باور تقويم مسلمان مي شد

شب همان شب که جهاني نگران بود آن شب
صحبت از جان پيمبر به ميان بود آن شب

در شب فتنه شب فتنه شب خنجرها
باز هم چاره علي بود نه آن ديگرها

مرد؛ مردي که کمر بسته به پيکار دگر
بي زره آمده در معرکه يک بار دگر

تا خود صبح خطر دور و برش مي رقصيد
تيغ عريان شده بالاي سرش مي رقصيد

مرد آن است که تا لحظه ي آخر مانده
در شب خوف و خطر جاي پيمبر مانده

گر چه باران به سبو بود و نفهميد کسي
و محمد خود او بود و نفهميد کسي

در شب فتنه شب فتنه شب خنجرها
باز هم چاره علي بود نه آن ديگرها

ديگراني که به هنگامه تمرّد کردند
جان پيغمبر خود را سپر خود کردند

بگذاريد بگويم چه غمي حاصل شد
آيه ي ترس براي چه کسي نازل شد

بگذاريد بگويم خطر عشق مکن 
جگر شير نداري سفر عشق مکن

عنکبوت آيه اي از معجزه بر سر در دوخت
تاري از رشته ايمان تو محکم تر دوخت


پر انرژی به ادامه مطلب برین