کــ ــوتــ ــه نــ ــوشـ ــتــ ــه هــ ــا-6
و آغاز جاذبه اش...
اما تو کـِ بگویی سیب
خنده ات جاذبه ی زمین را مغلوب می کند...
کتاب ادبیات را نخوانید...
می گوید عشق اسم است./
نمی داند وقتی تو مفعول باشی،
فعلی جز عشق نمی ماند...
دست هایم را محکم بگیر؛تا در خاطرم بماند...
دست هایم درون دستان کسیـ ست
وگرنه این گرما را،
جیب پالتو هم میتوانست ببخشد...
چیزی از چشمانم باقی نمانده،
این بار اگر عاشق شدم،مرد می شوم...
و دردهایم را جای اشک،قدم میزنم...
در طنین نی چوپان عاشق...
اشک گرگ را هم میتوان دید./
این روزها کم طاقت شده ام،
تا کمی لحنت تیز شود...
همچو انار می ترکم...
پ.ن>:<لیلی زیر درخت انار نشست...
درخت انار عاشق شد،
گل داد...
سرخ ِ سرخ...
گل ها انار شد...
داغ ِ داغ...
هر اناری هزار تا دانه داشت...
دانه ها عاشق بودند...
دانه ها توی انار جا نمی شدند...
انار کوچک بود...
دانه ها ترکیدند...انار ترکـــ برداشت...
خون انار روی دست لیلی چکید...
لیلی انار ترکـــ خورده را از شاخه چید...
مجنون به لیلی اش رسید...
خدا گفت:"راز رسیدن فقط همین بود،
کافیست انار دلت ترکـــ بخورد..."
«عرفان نظرآهاری».>