ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد!
-هیچ کس نمیتواند قضاوت کند. هر کسی وسعت رنج خود را میشناسد، و میزان فقدان معنای زندگیش را.
یه خلاصه کوتاه از رمان:
با داشتن تجربه اقامت در بیمارستان روانی، پائلو کوئیلو قصه ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد را تحریر می کند. ورونیکا دختر جوانی است که با تجربه شور و شوق جوانی به مرز بی حسی رسیده است و از همین رو دست به خود کشی می زند. اما به عوض مردن خویش را در یک بیمارستان روانی ویلت می یابد و مطلع می شود که تنها 7 روز برای ادامه زندگی فرصت دارد. ورونیکا در ویلت فرصت آنرا می یابد که زندگی را از زاویه ای دیگر ببیند. آشنایی او با زدکا که تجربه زندگی غیر مادی اش را با او در میان می گذارد و ماری که یک وکیل است و در جرگه صوفیانه انجمن برادری ویلت حضور دارد افق زیستن در دنیای دیگری در برابر دیدگان ورونیکا گشوده می شود. فرد سومی که ورونیکا با او آشنا می شود ادوارد فرزند سفیر اسلوونی در آرژانتین است . ادوارد مجبور است برای فراموشی گذشته به شوک الکتریکی و یا همانطوریکه دکتر تیمارستان ، دکتر ایگور می خواند: الکتروکانوالسیو، تن دهد . مرگ پیش بینی شده ورونیکا که زیباترین دختر ویلت هم است بیش از همه بر ادوارد تاثیر می گذارد . با نواختن قطعه ای در پیانو توسط ورونیکا که در آخرین شب حیات دنیوی اش است ادوارد را بیش از پیش به سمت ورونیکا می کشاند . متقابلا بعد از آخرین شوک الکتریکی ادوارد که برای رهایی از عشق ورونیکا به آن تن داده است، ورونیکا عاشقانه ترین لحظه اش را در کنار ادوراد مدهوش می گذراند. در انتهای آن شب ورونیکا و ادوارد از ویلت می گریزند و به امید گذراندن آخرین لحظات شیرین به شهر می روند. ورونیکا نمی میرد و معلوم می شود که همه این اتفاقات بر اساس تئوری دکتور ایگور بوده است که می اندیشد آدمها با حرکت در جهت خلاف طبیعت و خلاف خواست حقیقی خویش ماده ای تلخ به نام ویتریول در بدن خود تولید میکنند که آن ها را به سمت نیستی می کشاند. دکتر ایگور آگاهی از مرگ و در مرحله نهایی آگاهی از زندگی را درمان موثر مبارزه با ویتریول می داند و ورونیکا بهترین شاهد اثبات این تئوری دکتر ایگور که شاید همان کوئیلو باشد است.
پ.ن:پیشنهاد میکنم این کتاب رو فقط یک بار بخونید! واقعا ارزشش رو داره. چقدر زندگی قشنگتر میشه وقتی از تک تک لحظه هامون لذت ببریم و به این فکر کنیم که شاید لحظه ی دیگه ای وجود نداشته باشه! به قول یه دانشمندی که اسمش یادم نیست: اگر حتی خوردن یه ساندویچ بهتون حس خوشحال کننده ای میده حتما اینکار رو بکنید! شاید این آخرین حس خوبتون باشه!