آخر قصه ی فـــــرهاد...
خنده ات طرح لطیفیست که دیدن دارد
نـــــــاز معشــــوق دل آزار خریدن دارد
فارغ از گله و گرگ است شبانی عاشق
چشم سبز تو چه دشتیست! دویدن دارد
شاخه ای از سر دیوار به بیرون جسته
بوسه ات میوه ی سرخیست که چیدن دارد
عشق بـــودی و به اندیشه ســـرایت کردی
قـــلب با دیــدن تـــو شـــور تپیــدن دارد
وصل تو خواب و خیال است ولی باور کن
عاشقی بی سر و پا عزم رسیدن دارد
عمق تو دره ی ژرفیست مرا می خواند
کســـی از بین خــودم قصـد پریدن دارد
اولین قصه ی هر عشق کمی تکراریست
آخـر قصه ی فـــرهاد شنیدن دارد ...
غزلی زیبا از " کاظم بهمنی "
+ نوشته شده در سه شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۰ ساعت 21:23 توسط فرزانه تقوی
|