حکایت
حکایتی جالب، آموزنده اما کوتاه
مردی زیر باران از دهکده کوچکی می گذشت . خانه ای دید که داشت می سوخت و مردی را دید که وسط شعله ها در اتاق نشیمن نشسته بود.
مسافر فریاد زد : هی،خانه ات آتش گرفته است!
مرد جواب داد : میدانم.
مسافر گفت:پس چرا بیرون نمی آیی؟!
مرد گفت:آخر بیرون باران می آید . مادرم همیشه می گفت اگر زیر باران بروی ، سینه پهلو میکنی.
******
+ زائوچی در مورد این داستان می گوید :
خردمند کسی است که وقتی مجبور شود بتواند موقعیتش را ترک کند.
+ نوشته شده در چهارشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۰ ساعت 16:51 توسط فرزانه شفیعی
|