همه ی آرزویم...
((همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی))
تب و شوق زلف نازت تاب مارا برده از کف
چه شود که دست ما هم برسد به تار مویی
رنگ گلگون تو ای یار،عطر صدخاطره دارد
تو گلی و از گل تو،مست شوم به رنگ و بویی
با دل عاشق خویشت لحظه ای باش به نرمی
تا به سر رود به هرجا و مکان که تو بگویی
ما که بی عقل و دل و هوش سوی مژگان درازیم
دل ما گمشده ی توست،چه بجویی چه نجویی
در خرابات جهانیمبی تو آبادی چه معناست؟!
که هر آنچه را بگویم،نتوان گفت که تو اویی
همه درویشیم و عاشق دل مستمند ما بنواز
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی...
پ.ن1:شعر از شاعری گمنام بود...به گمگشتگی نام من
پ.ن2:آرایه ی تضمین داشت؛ بیت اول این غزل از سعدی است...
پ.ن3:این رو منظور چهره ست،اون رو که تازگیا مرسومه نیست مثل جرات و جسارت!!!
+ نوشته شده در جمعه ۹ دی ۱۳۹۰ ساعت 19:53 توسط مائده دانائیان
|