((همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی

چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی))

تب و شوق زلف نازت تاب مارا برده از کف

چه شود که دست ما هم برسد به تار مویی

رنگ گلگون تو ای یار،عطر صدخاطره دارد

تو گلی و از گل تو،مست شوم به رنگ و بویی

با دل عاشق خویشت لحظه ای باش به نرمی

تا به سر رود به هرجا و مکان که تو بگویی

ما که بی عقل و دل و هوش سوی مژگان درازیم

دل ما گمشده ی توست،چه بجویی چه نجویی

در خرابات جهانیمبی تو آبادی چه معناست؟!     

که هر آنچه را بگویم،نتوان گفت که تو اویی

همه درویشیم و عاشق دل مستمند ما بنواز

همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی...


پ.ن1:شعر از شاعری گمنام بود...به گمگشتگی نام من

پ.ن2:آرایه ی تضمین داشت؛ بیت اول این غزل از سعدی است...

پ.ن3:این رو منظور چهره ست،اون رو که تازگیا مرسومه نیست مثل جرات و جسارت!!!