این شعر رو همین الان خوندم زودی اومدم اینجا گذاشتمش چون بینظیره واقعا...

 

با کراوات به ديدار خدا رفتم و شد

بر خلاف جهت اهل ريا رفتم و شد


ريش خود را ز ادب صاف نمودم با تيغ

همچنان آينه با صدق و صفا رفتم و شد


با بوی ادکلنی گشت معطر بدنم

عطر بر خود زدم و غالیه سا رفتم و شد


حمد را خواندم و آن مد «ولاالضالين» را

ننمودم ز ته حلق ادا رفتم و شد


يک دم از قاسم و جبار نگفتم سخنی

گفتم ای مايه ی هر مهر و وفا رفتم و شد


همچو موسی نه عصا داشتم و نه نعلين

سرخوش و بی خبر و بی سر و پا رفتم و شد


«لن ترانی» نشنيدم ز خداوند چو او

«ارنی» گفتم و او گفت «رئا» رفتم و شد


مدعی گفت چرا رفتی و چون رفتی و کی؟

من دلباخته بی چون و چرا رفتم و شد


تو تنت پيش خدا روز و شبان خم شد و راست

من خدا گفتم و او گفت بيا رفتم و شد


مسجد و دير و خرابات به دادم نرسيد

فارغ از کشمکش اين دو سه تا رفتم و شد


خانقاهم فلک آبی بی سقف و ستون

پير من آنکه مرا داد ندا رفتم و شد


گفتم ای دل به خدا هست خدا هادی تو

تا بدينسان شدم از خلق رها رفتم و شد

 

محمد علی گویـا