رفتم و شد!
با کراوات به ديدار
خدا رفتم و شد
بر خلاف جهت اهل
ريا رفتم و شد
ريش خود را ز ادب
صاف نمودم با تيغ
همچنان آينه با صدق
و صفا رفتم و شد
با بوی ادکلنی گشت
معطر بدنم
عطر بر خود زدم و
غالیه سا رفتم و شد
حمد را خواندم و
آن مد «ولاالضالين» را
ننمودم ز ته حلق
ادا رفتم و شد
يک دم از قاسم و
جبار نگفتم سخنی
گفتم ای مايه ی هر
مهر و وفا رفتم و شد
همچو موسی نه عصا
داشتم و نه نعلين
سرخوش و بی خبر و
بی سر و پا رفتم و شد
«لن ترانی» نشنيدم
ز خداوند چو او
«ارنی» گفتم و او
گفت «رئا» رفتم و شد
مدعی گفت چرا رفتی
و چون رفتی و کی؟
من دلباخته بی چون
و چرا رفتم و شد
تو تنت پيش خدا روز
و شبان خم شد و راست
من خدا گفتم و او
گفت بيا رفتم و شد
مسجد و دير و خرابات
به دادم نرسيد
فارغ از کشمکش اين
دو سه تا رفتم و شد
خانقاهم فلک آبی
بی سقف و ستون
پير من آنکه مرا
داد ندا رفتم و شد
گفتم ای دل به خدا
هست خدا هادی تو
تا بدينسان شدم از
خلق رها رفتم و شد
محمد علی گویـا
با کراوات به ديدار خدا رفتم و شد
بر خلاف جهت اهل ريا رفتم و شد
ريش خود را ز ادب صاف نمودم با تيغ
همچنان آينه با صدق و صفا رفتم و شد
با بوی ادکلنی گشت معطر بدنم
عطر بر خود زدم و غالیه سا رفتم و شد
حمد را خواندم و آن مد «ولاالضالين» را
ننمودم ز ته حلق ادا رفتم و شد
يک دم از قاسم و جبار نگفتم سخنی
گفتم ای مايه ی هر مهر و وفا رفتم و شد
همچو موسی نه عصا داشتم و نه نعلين
سرخوش و بی خبر و بی سر و پا رفتم و شد
«لن ترانی» نشنيدم ز خداوند چو او
«ارنی» گفتم و او گفت «رئا» رفتم و شد
مدعی گفت چرا رفتی و چون رفتی و کی؟
من دلباخته بی چون و چرا رفتم و شد
تو تنت پيش خدا روز و شبان خم شد و راست
من خدا گفتم و او گفت بيا رفتم و شد
مسجد و دير و خرابات به دادم نرسيد
فارغ از کشمکش اين دو سه تا رفتم و شد
خانقاهم فلک آبی بی سقف و ستون
پير من آنکه مرا داد ندا رفتم و شد
گفتم ای دل به خدا هست خدا هادی تو
تا بدينسان شدم از خلق رها رفتم و شد
محمد علی گویـا