کــ ــوتــ ــه نــ ــوشـ ــتــ ــه هــ ــا-5
چشمی که از من برمیگردانی...
کمرش می شکند...
مردی که؛
در میان هذیان های تب گونه ی عشقش،
نام مرد دیگری را می شنود...
تو نگاه میکنی...
و شاهی مات صفحه ی شطرنج می شود...
خانه ای سیاه میان دو خانه ی سفید...
شاید شبیه چشمانت...
از تمام آن روزها...
پرچینی مانده و پری که،
شکسته است...
دست هایی که برای همیشه از تو؛
خالی ماندند...
تو که حکم باشی،
تمام دنیا را برای اثباتت،
فرض می بینم...1
کاش میشد جای قایم باشک،
پیدا باشک بازی می کردیم،
مثلا من چشم میگذاشتم...
تو در پهنه ی دیدم پیدا می شدی...
و برنده کسی بود،
که دیگری را بهتر در آغوشش پنهان کند...
ده،بیست،نیست،نیست،نیست...
1:روزگار هندسه،روزگار تخته سیاه و گچ،دبیرستانی با بوی نارنجی خاطرات...
پ.ن>:<چه بی تابانه می خواهمت...
ای دوریت آزمون تلخ زنده به گوری...
چه بی تابانه تورا طلب میکنم...
بر پشت سمندی...
گویی،نوزین...
که قرارش نیست...
و فاصله...
تجربه ئی بیهوده است...
بوی پیرهنت،
اینجا، و اکنون...
کوه ها در فاصله سردند...
دست،در کوچه و بستر...
حضور مأنوس دست تورا می جوید...
و به راه اندیشیدن...
یأس را رج می زند...
بی نجوای انگشتانت...
فقط؛
و جهان از هر سلامی خالیست...
«احمد شاملو».>
پ.ن2>:<این پست تقدیم به پریسا جان و پیگیری هایش... ♥ >