روشن شب
روشن است اتش درون شب
وز پس دودش
طرحی از ویرانه های دور
گر به گوش آید صدایی خشک:
استخوان مرده میلغزد درون گور
دیرگاهی ماند اجاقم سرد
وچراغم بی نصیب از نور
خواب دربان را به راهی برد.
بی صدا آمد کسی از در
در سیاهی اتشی افروخت.
بی خبر اما
که نگاهی در تماشا سوخت
گر چه می دانم که چشمی راه دارد بافسون شب
لیک میبینم ز روزن های خوابی خوش:
آتشی روشن درون شب
وز پس دودش
طرحی از ویرانه های دور
گر به گوش آید صدایی خشک:
استخوان مرده میلغزد درون گور
دیرگاهی ماند اجاقم سرد
وچراغم بی نصیب از نور
خواب دربان را به راهی برد.
بی صدا آمد کسی از در
در سیاهی اتشی افروخت.
بی خبر اما
که نگاهی در تماشا سوخت
گر چه می دانم که چشمی راه دارد بافسون شب
لیک میبینم ز روزن های خوابی خوش:
آتشی روشن درون شب
+ نوشته شده در یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۱ ساعت 18:3 توسط ایمان حاتمی
|