گل
گل اگر باشد دلا تا پنج روزی یار من حیف از آن باشد که غم گردد به جان دلدار من وقت آن باشد که گل در عاشقی پیدا شود وانگه از عطر خوشش گردد دمی در کار من من کجا بر صحبت بیگانه گردم روز و شب تا تو باشی همدم گرمابه و غمخوار من چهر خود در اوج پاکی حفظ کن از خارها ای مه زیبای دایم ای گل بی خار من قلب پاک و مهربان آورده ای در این قرار رونق چشم و چراغ آورده ای بازار من من که عمری باغبان بودم مراقب در پی اش حق من این است آیا باشد او پیکار من؟ ای که عمری در فراقت سوختم خود سوختی ای که در همدردی دلها شدی تبدار من شوق دارم با تو از سوز نهان گویم سخن آرزو دارم پرستارم شود بیمار من زخم نیش صحبت اغیار باشد تیزتر از همان خار تو کو بس می دهد آزار من خود قضاوت کن که سوز عشق تقصیر من است خواندمت گل گر جسارت کرده ام سردار من یا "سپهر"ا خاطرات عشق را با گل بگو گل اگر باشد زمانی محرم اسرار من
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۱ ساعت 10:32 توسط سپهر دانایی
|