بی چتر و بارونی...
بي مقدمه...
از حاشیه های محفل اول توی آن کلاس با در و بی پیکر گرفته تا اصل همین مراسم امروز که مثلا بررسی ترانه سرایی آن هم با این همه گل کاری و شرین کاری که نه پدری تا دیروز دیده و نه پسری تا به امروز شنیده، حس می کنم حرف هایی آن پشت پشت ها خودش را قایم می کند.چه کسی باور می کند از آن دوتا ماهی توی تونگ باقی مانده از دکور محفل اول یکی شان آن دیگری را خورد؟به همین سادگی. به همین سادگی و البته نه به همین خوشمزگی...
از قدیم گفته اند دانشگاه صنعتی، آدم های صنعتی...
پس غنیمت می دانم چند نفری را که به بهانه کوچکی هر چند یک محفل ساده و بی رنگ و لعاب، اما پر از احساس و صفا و صمیمیت، هر از چندی کنار هم جمع می شوند و اصلا برایشان مهم نیست که حالا بهشان موز بدهی یا کیک و ساندیس.بچه های باصفایی که هرچند بستنی ۵۰۰ تومانی را دوست دارند، اما اگر گاهی بستنی ۳۰۰ تومانی بهشان رسید، غر نمی زنند..دخترانی به پاکی آیینه و پسرانی به روشنی آفتاب...
هیچ وقت با بچه های علاقمند به شعر و ادبیات دانشگاه احساس غریبگی نکرده ام.همیشه دوستشان داشته ام.بی آنکه حتی گاهی بشناسمشان...
بی چتر و بارونی...بی رنگ و لعابی...
مهم نیست که کلیپ دیر پخش بشود یا نشود بشود یا بشود نشود یا هر چیز دیگر...
مهم بی رنگ و لعاب بودن است...
یعنی اینکه بدانی آن سلامی که اوی مجری می گوید، چیزی ست که بر دلش نوشته شده نه برای دوربین و نه برای تشریفات...
و استاد عبدالجبار لحظه آخر رفتن چه خوب گفت که : این مراسم با تمام مسایل روی پرده و پشتش، برای من زیباتر بود...
فکر می کنم او بی چتر زیر باران قدم زده بود گاهی...
هنر در سادگی ست...
صداقت در بی پیرایگی...
هر چند کلیپی دیر پخش بشود یا نشود بشود یا بشود نشود یا هرچیز دیگر...
اصلا امضای انجمن ما را بگذارید به همین گل کاشتن ها و شیرین کاری های مراسم هایش!
هوم؟!
+ می خواهم در این مجال تشکری هر چند ناچیز اما با تمام احساسم از دوستان خوبم بکنم...
خانمها(آسترکی، شفیعی، داناییان،بارانی)
آقایان(دانایی، صادق پور، گیوه کی, امینی، آزادبختُ, صلاح پور)
و باقی دوستان که آوردن اسمشان قطار...
و تشکر ویژه از رفیق گرمابه وگلستان آقای اردویی که لحظه به لحظه با انجمن بودند و مثل شمع...