جدایی جلال از سیمین...وصال...
هرچه به جلال التماس کردم که سیگار را ترک بکند، زیر بار نرفت و با مهارت خود مرا سیگاری کرد. یک پاکت سیگار همای اتو کشیده در یک جاسیگاری زیبا و یک فندک قرمز برایم هدیه آورد و گفت:
پس از تدریس و یا ترجمه ، یک عدد بکش ،خستگی ات رفع می شود. من ابله هم رطب را خوردم و از آن به بعد منع رطب خوردن نتوانستم. جلال نوشابه خوردن را هم ادامه داد و کوشید مرا، هم پیاله ی خود بکند که این بار زیر بار نرفتم.
می گفت: مگذار شیطان هم پیاله ی من شود...
(قسمت هایی از کتاب غروب جلال نوشته سیمین دانشور)
+ نوشته شده در سه شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۰ ساعت 21:22 توسط فرزانه شفیعی
|